امروز دقیقا 50 روزه که رفتی حمیدم
مثل پنجاه سال گذشت
دلتنگی هر روز وسعتش بیشتر میشه
پسرا پیش خودمونن
سامی خوب غذا نمیخوره ولی سعیمون و میکنیم
امیر تو این مدت یازده کیلو وزن کم کرده
عکس پروفایلش تویی نوشته پدر عزیزم چقدر زود رفتی
لبش میخنده عین خودته ولی میدونم از درون داغونه بچه
حمید خیلی سخته نیومدنت ندیدنت گاهی حس میکنم از فرط غم و اندوه میمیرم
ولی واقعیت اینه
تو رفتی
شبا به امید اینکه بیای تو خوابم میخوابم ولی خیلی وقته نیومدی
نمیدونم کجایی چی میخوری چی میپوشی کجا میخوابی مارو میبینی یا نه دلت تنگمون هست یا نه
ای خدا
جای خالیش بدجور اذیتمون میکنه
همش این سوال تو ذهنمه چرا باید اینقدر ناگهانی با این وضع ناگوار میبردت
حمید خانواده داغونه
بابا ی جور
پسرا یجور
داداشا ی جور
منو شهره هم یجور
رفتنت شوک هست برامون همش از خدا خواستم یک لحظه برت گردونه بتونیم بغلت کنیم و بهت بگیم خیلی دوست داریم
چقدر بوجودت نیاز داریم
بگیم زندگی بی حضورت سکوته
حمید کاش میتونستی بیای فقط یکساعت پسراتو بغل کنی
غممون توی کلمات گنجونده نمیشه فقط درد کشیده درک میکنه
این روزا اینقدر حساس و زود رنج شدم با کوچکترین حرف و حرکت دلم میشکنه
اشکم گاهی خشکه و گاهی مثل ابر بهار
از دلتنگی و غم از دست دادنت بدنم درد میکنه
میدونی احساس خواهرانه قضاهو قدر نمیشناسه
حمیدم برات سنگ انتخاب کردیم که خونت و خوشگل کنیم
برای ساخت .......
ادامه مطلبما را در سایت .... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57