....

ساخت وبلاگ

امتحانا با خوبی و خوشی گذشت البته خیلی سخت بارها بهم میریختم اما خودمو جمع و جور میکردم قبل شروع امتحان قرآن پخش میشد انگار دنیا رو سرم خراب میشد خودمو تو مراسم حمید میدیدم چند دقیقه طول میکشید تا بخودم بیام روز به به روز به  سال حمید نزدیک تر میشیم فقط خدا میدونه این مدت چی به این خانواده گذشت تا بگذره واقعا چاره ای هم نداشتیم یجوری شدم که اصلا تحمل خبر بد یا فوت کسی و ندارم بهم میریزم دو سه روی میرم تو خودم جای خالیش خیلی پررنگه هنوز کل خانواده به تماس من به شماره ی من حساس شدن وقتی شماره ی منو میبینن دلشون میریزه این خیلی بده مامانم ی سره مریض علیرضا شهره همش مریضن همه ی اینها ریشه تو غم و ناراحتی داره امیر خیلی بد شده اصلا نمیشه کنترلش کرد مامان سامیار بچه رو از من دور میکنه همشمیگه اگه میخوای خودتو به عمت وابسته کنی بزارمت برم دلم میسوزه بچه از من محبت میگیره پیش من میخوابه با من غذا میخوره خدایا داری میبینی خودت خانوادمو حفظ کن روح حمید و شاد کن به مادرم پدرم و خانوادم سلامتی بده امیر و مراقبت کن از راه درست و موفقیت دور نشه آینده بچه ها رو بیمه کن میدونم میگذره تو دست ما نیست لااقل ازین سخت تر نشه:( .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:03

یعنی تو سال 96 کذایی بلایی نبود که سر من نیاد و در این روزهای آخر سال آخرین زهرش ریخته شد کارنامه : و امروز بعد از 4 سال از مجموعه فرآور شیمی تاو جدا میشم ... روز اول معرفی خودم تست دادم اکیپ صمیمی پیرمردایی که یا  از رادیو فوتبال دنبال میکردن یا چرت .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:39

امروز دقیقا 50 روزه که رفتی حمیدم مثل پنجاه سال گذشت دلتنگی هر روز وسعتش بیشتر میشه پسرا پیش خودمونن سامی خوب غذا نمیخوره ولی سعیمون و میکنیم امیر تو این مدت  یازده کیلو وزن کم کرده عکس پروفایلش تویی نوشته پدر عزیزم چقدر زود رفتی لبش میخنده عین خودته ولی میدونم از درون داغونه بچه حمید خیلی سخته نیومدنت ندیدنت گاهی حس میکنم از فرط غم و اندوه میمیرم ولی واقعیت اینه تو رفتی شبا به امید اینکه بیای تو خوابم میخوابم ولی خیلی وقته نیومدی نمیدونم کجایی چی میخوری چی میپوشی کجا میخوابی مارو میبینی یا نه دلت تنگمون هست یا نه ای خدا جای خالیش بدجور اذیتمون میکنه همش این سوال تو ذهنمه چرا باید اینقدر ناگهانی با این وضع ناگوار میبردت حمید خانواده داغونه بابا ی جور پسرا یجور داداشا ی جور منو شهره هم یجور رفتنت شوک هست برامون همش از خدا خواستم یک لحظه برت گردونه بتونیم بغلت کنیم و بهت بگیم خیلی دوست داریم چقدر بوجودت نیاز داریم بگیم زندگی بی حضورت سکوته حمید کاش میتونستی بیای فقط یکساعت پسراتو بغل کنی غممون توی کلمات گنجونده نمیشه فقط درد کشیده درک میکنه این روزا اینقدر حساس و زود رنج شدم با کوچکترین حرف و حرکت دلم میشکنه اشکم گاهی خشکه و گاهی مثل ابر بهار از دلتنگی و غم از دست دادنت بدنم درد میکنه میدونی احساس خواهرانه قضاهو قدر نمیشناسه حمیدم برات سنگ انتخاب کردیم که خونت و خوشگل کنیم برای ساخت .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

حمید خفته در خاکم نازنین خسته عم برادر پر کشیده عم تو رفتی و ما شکستیم تو خوابیدی و ما بیدار شدیم تا بخود ، آمدیم رفته بودی عز و جز و التماس و شیون و ناله و آه و زاری هم ، کمکی نکرد از خدا گله کردیم از تقدیر غضب داریم کمر بشکسته و دل بشکسته و نفس بسته در راه با ما چه کردی ای خدا عزیز مارو کجا بردی آن عزیز فقط عزیز نبود فرزند مادر مریضی بود فرزند پدر پیر و خسته ای بود برادر و همدم و پایه ی  آخرای هفته بود پدر بود پدری که هم پدر بود هم مادر بود هم دوست بود هم یار بود عزیزما همیشه خندان پر از عشق و تمنا پر از آرزوها جای خالیش نه تیرست و نه سیاهست جای خالیش پر است از گلها با این همه گل و باغ و بستان چه کنیم ؟     گلهای بی باغبان خانه ی بی برادر فرزندان بی پدر ناقص است ای خدا  آخر با ما چه کردی ؟   نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 9:39 توسط shaghayegh| .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

بر سر خاک تو آشوب و ویرانه عم زجه زدم آه کشیدم ناله زدم صدایت زده عم شاید بشنوی شاید که برگردی اما نه شنیدی و نه برگشتی سیاه پوش تو هستم برادر خفته در خاکم این چشم و دل که سیر نبود از دیدنت و بوئیدنت با کوچک تلنگری باز شروع می کند آه زجه و اشک و ناله را این صبر سرناسازگاری دارد با این تن این تن سرناسازگاری دارد با حکمت خداوند اشک دیدگانم سر ناسازگاری دارد با من هم من هم دلم هم نفسم هم اشکم چشم برآه آمدنت مانده اند من هیچ .... اگر از سفر بازنگشتی به دل چه بگویم؟ به احساس خواهرانم چه بگویم؟ به خاطرات کودکی و سی ساله عم چه بگویم ؟ دل است دگر قضاهو قدر نمیشناسد منتظرست تا آمدنت . لباس سیاه از تن بیرون کند و به همه بگوید ببین آخر داستان مرگ نبود و امید زنده است حمید از راه رسید و خدا بزرگ بود فقط یک امتحان بود البته نه کوچک .... خواهر داغدارت ♥♥♥ نوشته شده در پنجشنبه یکم تیر ۱۳۹۶ساعت 9:25 توسط shaghayegh| .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

یادم نیست سال 78 یا 87 تیر ماه این وبلاگ و به خودم هدیه دادم چون اصولا عادت دارم به خودم هدیه بدم و هم خودم و تشویق کنم هم تنبیه خوشحال غمگینی تجارب دلتنگی ها غم ها بودن ها و نبودن ها رو توش جا دادم با اینکه کلا آدمی هستم که دوست دارم تولدم خیلی شلوغکاری بشه و همیشه با جشن و اینا همراه باشه از فروردین و اوایل اردیبهشت باغ رویا توی دماوند و برای جشن هماهنگ کردیم دنبال غذا و مزه و دی جی و دیزاین بادکنک و تم بودم حتی رنگ قرمز برای خودم و سفید و مشکی برای مهمونا در نظر گرفته بودم متاسفانه مصیبت سرمون نازل شد حمید عزیزم داداش دسته ی گلم و بر اثر تصادف ناگوار از دست دادم با امروز64  روز از پروازش گذشته روزهای سختی و گذروندیم و همچنان به سختی روز اول چه بسا بیشتر بدترین روزهای زندگیم رد میشن غم رفتنش و دلتنگیام و توی امیر و سامی که بوی باباشون و میدن تقسیم میکنم دارم سعی میکنم روحمو آروم کنم تا بتونم روحی با حمید ارتباط بگیرم هنوز هر روز گریه میکنم شبا به عشق اینکه بیاد بخوابم میخوابم بخاطر همین امسال تولدم تولد نیست با این حال دیروز وقتی رفتم خونه دیدم فیروزه و شادی و شهره کیک گرفتن ی دورهمی خوب داشتیم و البته سامیار که 17 تیر تولدش فکر کرد تولد اونه بخاطر اینکه خوشحالش کرده باشیم شمع و فوت کرد و کیک و برید کلی ذوق کرد بچم عمه بودن کار آسونی نیست مخصوصا الان که باید جای خالی پدرش و براش .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

چه جانانه رفتی .... رفتی که رفتی  نه نگاهی به عقب انداختی ، نه نگاهی به ما .... جای خالی تو پرشد ، از حسرت و آه و فغان . هر دم سینه پر شد از رنج دوری ات ، حتی یک نگاه چشمهایمان مانده به راه،  تا شاید  رسد خبری از تو ،  هرچند کوتاه . اما نه آمدی نه خبری آمد از جانب تو .... گذشت روزها و لحظه ها ؛ گویند هشتاد نود روزی شده از ترک کردنت ، رخت بستن و رفتنت باسختی لک و لکی میکنیم ،هم من هم دیگران عادت که نه ! کنار که نه !! اما به لاجبار سعی به تحمل میکنیم ... آخر سخت است ندیدن عزیزت یک روزی بگویند دیگر نیست و رفت از پیش شما این روزها سخته گفتند آزادت کنیم تا به راهت ادامه بدی حتی روحتم نماند پیش ما   نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 15:12 توسط shaghayegh| .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

حمید عزیزم :(   دادااااااش قلبماز هر دقیقه ی نبودنت هزار تیکه میشه این روزها که سه ماه و بیست و دوروز از پروازت گذشته نه اینکه آروم شده باشیم نه وقتی عکست و میبینم یهو میگم پس چرا حمید خونمون نمیاد و بهمون سر نمیزنه؟!بعد همه ی لحظه ها از تماس اول صبح تا چهلمتتو ذهنم مرور میشه بعد یادم میاد تو رفتی :((((((((((یادم می افته واقعیه تو رفتی ای خدا سخته حمید دیدی سامی تو ازمون دور کرد:( دلمون برا صدات خنده هات برای بوی تنت تنگه بغض تو گلوم داره چنگ میزنه خفم کنه اسمت میاد مامان چشماش پر از اشک میشه ولی جلوی ما خودداری میکنه خیلی دلم براش میسوزه علیرضا و شهره خیلی گریه میکنن بابا که یکباره ده سال پیر شده طفلیآخ حمید مهربونترین داداشم کاش بدونی کنارمون نیستی بی روحیم خسته ایم تاب تحمل و نداریم کاش تو از سفر برگردی داداش برای همیشه چشم براهت موندیم هنوز سیاه میپوشیمهنوز بیادت اشک میریزیمهنوز سر در خونه سیاه حمیدم حمید حمید داداش داداش خوبم قربون خنده هات برم حمییییییییییییییییییید چجوری تک و تنها زیر آفتاب خوابیدی داداشم قربون دستات برم قربون قد و بالات داداش داداش دل تنگ که میشم همین کت و شلوارت و بغل میگیرم زجه میزنم بو میکنم هنوز بوی تنت و میده حسرت به دلمون گذاشتی ♥   نوشته شده در چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 13:23 توسط shaghayegh| .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

پارسال از شهریور ماه شروع شد شکست و ناکامی شخصیم مهر و آبان و دعواها و کش مکش هام ادامه داشت بعد از ی دعوای حسابی باخودم عهد بستم تموم کنم و بزارم روحم آروم بشه دقیقا تو همون روزها بود که بحث مریضیم شروع شد و بعد اون داستان جدایی درگیر مریضی و درمان اون افتادم که تو پست های قبلم دقیق نوشتم بعد شد عید دیگه کم کم داشتم آروم میشدم و فراموش میکردم از طرفی با اون غده کنار اومدم که موضوع داداشم پیش اومد که هنوز توی ناباوری و گذران دوران سوگواریش هستیم خیلی سال بدو بیخودی بود کاش دیگه تکرار نشه با همین ها تا آخر عمر درگیرهستیم دیگه تکرار نشو:( روحم بیش از این تاب نداره نیاز به آرامش دارم خسسسسسسسسستم نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 9:50 توسط shaghayegh| .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57

روزها گذشت اما ما هنوز خوب نشدیم دو روز دیگه میشه شش ماه که حمید پر کشید اما ما هنوز کنار نیومدیم خیلی روزهای بدیه همش به بغض و اشک  حدقه شده تو چشممون قلبی که یهو میگیره بطور دائمی تو ذهنم مرور میشه ناخواسته منتظریم که بیاد خونه خیلی طاقت فرساست کاش همش ی خواب باشه بیدار بشیم ببینیم همه چی درست شده و سرجاشه داداش حمیدم جای خالیت خیلی پررنگه ♥♥ نوشته شده در دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 9:8 توسط shaghayegh| .......ادامه مطلب
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shaghayeghrafei بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 12:57